واقــع‌بینــی، غیـر واقـع‌بینـانه است// «عقلانیت دل» چیست

فوریه 12, 2012

واقع‌بینی، لغتی است که معنای حقیقی آن گنگ و مبهم مانده است و آنقدر به صورت کلیشه‌ای برای القا دید منطقی ِهمراه با عقلانیت به کار برده شده‌است که کمتر کسی به خود جرات داده است که اعتبار آن را زیر سوال ببرد و به بحث بکشد.

بیایید واقع بین باشیم! کدامیک از ایده‌ها، دستاوردها، ابتکارات و کارهای زیر در زمان خود واقع بینانه بوده است؟

– روشن کردن یک اتاق تاریک با زدن یک کلید

-جابه‌جایی صدها انسان در هوا توسط یک وسیله غول‌پیکر

-مسافرت به فضا، قدم زدن انسان بر روی کره ماه

-انتقال داده‌ها و اطلاعات در کسری از ثانیه در هزاران کیلومتر فاصله

– مبارزه برای دستیابی سیاهپوستان به حقوق برابر با سفیدپوستان که آنان نیز روزی شانس رسیدن به پُست ریاست جمهوری را داشته باشند، در کشوری که سیاهپوستان حقوق انسانی نداشته و تنها برده بودند.

اگر افراد نابغه، نوآور و مبارزان راه روشنایی، واقع‌بین بودند ما بسیاری از دستاوردهای امروزی بشر در زمینه دانش و فن آوری و حتی پیشرفت‌های اجتماعی و سیاسی را نداشتیم. این موضوع در زمینه زندگی شخصی افراد هم کاملا مصداق دارد که به آن خواهیم پرداخت.

اجتماع و باور کلی رایج، افراد را قانع می‌کند که واقع‌بینی یک مسیر مشخص است و اگر شما برخلاف آن باشید، غیرمنطقی، رویاپرداز و دیوانه هستید. معمولا کسانی که شما را ترغیب می‌کنند که واقع‌بین باشید می‌خواهند که شما تعریف آنان را از واقعیت بپذیرید. غافل از اینکه واقعیت مورد نظر آنان، حقیقت محض نیست. بلکه تنها یک باور و عقیده و یا یک زاویه نگاه به یک موضوع خاص است.

آلبرت اینشتن، نابغه و دانشمندی که بیشترین نزدیکی را با منطق و واقعیات علمی داشته، گفته است که از نظر علم ریاضیات واقعیت قطعی نیست و اگر چیزی قطعی باشد، واقعی نیست.[1]

بسیاری از بزرگانی که توانسته‌اند در دنیا تاثیرگذار باشند یا افرادی که توانسته‌اند در کارخود بسیار موفق بوده و یا در زندگی شخصی به خواسته‌های قلبی خود دست یابند و زندگی رضایتمند و خوشبختی  داشته باشند کسانی بوده‌اند که تسلیم واقع‌بینی نشده و آنقدر شهامت داشته اند یا دیوانه بوده‌اند که تصور می کرده‌اند که می‌توانند تغییری ایجاد کنند یا برخلاف جو احتمالا بدبینانه محیط خود حرکت کنند و یا رویاهای خود را تحقق بخشند و می بینیم که همانها ثابت کرده‌اند که این حقیقت است و با خیالبافی ابلهانه و یا کجروی‌های هیجانی وسوسه انگیز هم بسیار متفاوت است. (+)

و اما واقعیت اساسا چیست؟ و واقع بینی کدام است؟

برداشت ما از واقعیت، توسط چهار عملکرد ذهن و فکر ما صورت می‌گیرد که عبارتند از:

1-حواس   Sensing

2- شهود  Intuition

3-تفکر  Thinking

4-احساسات  Feeling

دو عملکرد اول از نوع درکی و دریافتی Perceiving و دو مورد بعدی از نوع قضاوتی Judging محسوب می‌شوند. درک و قضاوت اجزا اساسی برای همه فعالیت‌های شناختی Cognitive فکر انسان هستند.

در همه ما این چهار عملکرد وجود دارند، گرچه رابطه بین آنها و شدت و ضعف هر یک از این عملکردها در افراد مختلف، باعث تفاوت برداشت‌ها و قضاوت‌ها در افراد می‌شود. کارل گوستاو یونگ بر اساس این چهار عملکرد و نیز نوع رفتار برون‌گرایانه یا درون‌گرایانه، شانزده تیپ شخصیتی متفاوت را توصیف کرده‌است.(+)

معمولا در هر فرد یک عملکرد غالب وجود دارد و سپس یک عملکرد از گروه دیگر به عنوان عملکرد کمکی Auxiliary function است. مثلا در فردی که شهود غالب است. شهود از گروه درکی و دریافتی است، بنابراین یک عملکرد از گروه قضاوتی به عنوان عملکرد کمکی در رده دوم قرار می گیرد مثلا تفکر و عقلانیت. عملکردی که در رده چهارم( آخر) قرار می‌گیرد عملکرد مقابل عملکرد غالب است. در این مثال عملکرد مقابل شهود که در گروه درکی است، حواس است.

به عنوان مثال افراد شهودی-عقلی برون‌گرا معمولا باهوش، نوآور، مبتکر و دارای قدرت تصمیم‌گیری بالا هستند.

حال اگر در فردی عملکرد غالب، احساسات و عواطف و عملکرد کمکی وی حواس باشد. تفکر در رده آخر قرار می گیرد. این افراد خیلی احتمال دارد که رفتار هیجانی بدون خردورزی از خود نشان دهند.

این بحث روانشناختی مفصلی است که قصد این نوشتار وارد شدن به این موضوع نیست بلکه تنها منظور بدست آوردن شناخت ابتدایی از عملکرد ذهن ماست تا بهتر بتوانیم خود و عملکردهایمان را بشناسیم و بفهمیم که چگونه می‌توانیم به واقعیت زندگی خود نزدیک شویم.

از این چهار عملکرد، سه عملکرد حواس( درک از طریق حواس پنج‌گانه)، احساسات و عواطف، و نیز تفکر و عقلانیت به خوبی شناخته شده و برای اکثر افراد قابل درک و ملموس هستند. آنچه که کمتر شناخته شده، مبهم مانده و حتی در برخی موارد نفی شده است شهود یا Intuition است. آن را به صورت‌های مختلف از جمله شهود، درک آنی، بصیرت، احساس قلبی و.. توصیف کرده‌اند ولی به نظر من هیچیک از اینها به خوبی نمی ‎توانند بیان کننده آن باشند. گاهی آنقدر کلمات به صورت نابه‌جا به کار برده شده  و دستمالی شده‌اند که متاسفانه از محتوای واقعی خود تهی شده‌اند، بنابراین من ترجیح می‌دهم از عبارت «عقلانیت دل» استفاده کنم که به نظرم توصیف حقیقی‌تری از Intuition است. در زیر توضیح می‌دهم که چرا «عقلانیت» و چرا «دل».

وقتی در موقعیتی قرار می‌گیریم بر اساس حواس خود درکی از آن موقعیت بدست می‌آوریم و سپس با توجه به احساسات و تفکر خود، شرایط رابررسی و آنالیز کرده و  با در نظر گرفتن پیامدها نسبت به آن واکنش نشان می‌دهیم یا تصمیم مقتضی را می‌گیریم. اما گاهی شما درکی از آن شرایط و وضعیت دارید که کاملا نمی‌توانید با شواهد و مستندات بدست آمده با حواستان آن را بیان کنید یا دلایل منطقی و عقلانی برای آن بیاورید و یا حتی با عواطف خود در مورد آن قضاوت کنید. تنها می دانید که این درک و دریافت را  داشته‌اید. برای همین اکثرا با عباراتی مثل اینکه دلم اینطور بهم می گوید .. یا احساس قلبی ‌ام این است یا حس شهودی‌ام اینطور به من نشان می‌دهد بیان می شود.

در بسیاری موارد چون ذهن عقل‌گرای ما انسانها عادت کرده‌است که همیشه بدنبال دلیل و مدرک و شواهد باشد و نیز با منطق و ترازوی عقل پیامدهای یک عملکرد را بسنجد، این نوع درک را نفی کرده و حتی در مواردی آن را به اشتباه احساساتی‌گری توصیف کرده‌است. غافل از اینکه « عقلانیت دل» یک نوع عملکرد منحصر به فرد ذهن ماست و شما نمی‌توانید با معیارهای دیگر عملکردها آن را بسنجید.

وقتی ما در موقعیتی قرار می‌گیریم ذهن ما فعالیت خود را شروع می‌کند و هر چهار جنبه آن شروع به برداشت و ارزیابی و نتیجه گیری از موقعیت می کنند. «عقلانیت دل» ما نیز بر اساس معیارهای خود و نشانه‎‌های موجود درکی از شرایط برای ما ایجاد می‌کند که این درک قابل توصیف با معیارهای شناخته شده توسط منطق روزمره ما نیست، گویی ما آن را به جای اینکه در مغز خود درک کنیم، در «دل» خود دریافته‌ایم.

و اما برخلاف آنچه که افراد منطق‌گرا و عقل‌گرای محض خواسته‌اند القا کنند که هر چیزی به غیر از مستندات منطقی و عقلی، عاقلانه و واقع‌بینانه نبوده و احساساتی بودن است، حقیقت نشان داده است که دقیقا افرادی که به دریافت دل خود باور داشته و راه دل خود را دنبال کرده‌اند بهترین دستاوردها را حاصل کرده‌اند، پس چه چیز می‌تواند عقلانی‌تر از این باشد ؟ به همین دلیل من « عقلانیت دل» را بهترین تعریف آن می‌دانم.

و اینگونه است که  در نوشتار بسیاری از دانشمندان و آزاداندیشان دنیا در طول تاریخ به اهمیت شهود یا «عقلانیت دل» و رها شدن از کنترل همیشگی و وسواس عقل روزمره تاکید شده است.

مطالعات روانشناختی، همراهی شهود با نوآوری و ابتکار را ثابت کرده است.[2] ضمن اینکه نشان داده شده که افرادی که شهود یا «عقلانیت دل» در آنان قوی تر است توانایی بسیار بالایی در پیدا کردن راه حل برای مشکلات و نیز تصمیم گیری در شرایط دشوار دارند.[3]

پس آنچه که سعی شده‌است به عنوان واقع‌بینی و منطق‌گرایی به ما القا شود، در حقیقت شکست‌پذیری Defeatism  و یا محدود ماندن در چهارچوب‌های از پیش تعیین شده است. چقدر ما راههای مختلف را برای خود و دیگران مسدود کرده‌ایم یا راهی را که « دل» مان به ما نشان می‌داده‌است فرو گذاشته ایم تنها با گفتن اینکه باید واقع‌بین و منطقی باشیم. به قول ویل اسمیت « واقع‌بینی» شایعترین راه منتهی به روزمرگی است. [4]

یکی از واکنش‌های طبیعی انسانها، ظاهرا به پایین کشاندن و مایوس کردن کسانی است که ایده‌های بزرگ دارند و یا فراتر از چهارچوب‌ها فکر و عمل می‌کنند. دو دلیل عمده برای چنین رفتاری این است که: 1- اساسا جوامع انسانی تمایل به کنترل انسانها در چهارچوب قواعدی داشته‌اند و یکی از بهترین راهها برای کنترل افراد این است که افراد عادت کرده باشند که از قواعد متداول و از پیش تعیین شده‌ای تبعیت کنند و زیاد متفاوت از آنچه که متداول و عادی است نباشند و نیز به توانمندی‎‌های خود فراتر از روال متداول باور نداشته باشند.

2- بیشتر افراد توانایی و انگیزه چنین رویکرد و عملکردی را که بعضا ممکن است انرژی‌بَر و مبارزه طلبانه باشد، ندارند و بنابراین سعی می کنند با دید منفی‌گرایانه خود اینگونه القا کنند که این  نوع نگرش و عملکرد اساسا رویاپردازانه و غیرواقع بینانه است ویا با توجه به مصلحت اندیشی* و شرایط جامعه عاقلانه نیست و  نه اینکه آنان نتوانند و یا نخواهند!

در بعد روابط شخصی افراد هم در برخی موقعیت‌ها و روابط در زندگی که احیانا شرایط مبارزه‌طلبانه challenging است و نیاز است که فرد از پوسته خود بیرون آید، شاهد هستیم که افراد « راه دل» خود را فرو می‌گذارند با بیان اینکه باید منطقی و واقع‌بین باشیم و حتی در مواردی با ژست یک قهرمان که حتی حاضر است به عنوان « آدم بَده» شناخته شود  یا باعث آزردگی خود و اطرافیانش شود بدون توضیح بیشتری صحنه را خالی می‌کنند و پیش خود توجیه می‌کنند که راه عاقلانه، منطقی و واقع‌بینانه را که به صلاح همه بوده انتخاب کرده‌اند و این تجاربی است که دیگران باید بدست آورند تا به واقع‌بینی در زندگی برسند‍!

اما در حقیقت ترس از شکست، یا عدم آمادگی برای ایجاد تغییرات و مواجه شدن با شرایط جدید و شاید مبارزه‌طلبانه، و یا عدم توانایی در پیدا کردن راه حل در آن مقطع خاص  است که فرد را به چهارچوب‌های واقع‌بینی و منطق ‌گرایی بر‌می‌گرداند.

گاهی هم هراس از بیرون آمدن از پوسته خود و درک توانمندی‌ها و درخشش‌های درونی است که مانع از دنبال کردن عقلانیت دل می‌شود. برای انکه وقتی که بخواهیم راه دل خود را دنبال کنیم این موجب می شود که خود و توانایی‌های خود را بهتر بشناسیم. نقب زدن به درون و کشف ابعادی از خود که پنهان بوده و گاه مواجه شدن و کنار گذاشتن تناقضات درونی کار آسانی نبوده و گاهی هراس انگیز است.

هر یک از ما، در طول زندگی با توجه به سن، تیپ شخصیتی، دانسته ها و آموخته‌های خود نسبت به موقعیت‌های مختلف زندگی بر اساس چهار عملکرد ذهن خود واکنش نشان میدهیم و راههایی را می‌رویم و تجربه کسب می‌کنیم و به شناخت‌های جدید دست می‌یابیم و «اما یک نقطه در زندگی هر فرد هست که تنها با عقلانیت دل است که می توان یک جهش به جلو انجام داد بدون اینکه چرایی و چگونگی آن را حتی کامل بدانیم اما باید قبول کنیم که عقلانیت دل یک حقیقت است.» [5]

 در نتیجه باید هر یک از چهار وجه وجودی خود را بشناسیم و بدانیم که اگر هرکدام را در جایگاه درست خود استفاده کنیم بهترین نتیجه را برای ما حاصل خواهند کرد. همیشه آنچه که «عقلانیت دل» به ما نشان می‌دهد راه درست، واقعی و عقلانی است. برای همین باید آن را تقویت کنیم، به درستی بشناسیم و سپس آن را چراغ راه خود قرار دهیم و بعد با استفاده از تفکر و عقلانیت روزمره و با توجه به درک از حواس و در نظر گرفتن احساسات خود، راه رسیدن به آن را پیدا کنیم.

کسی که راه دل خود را دنبال می‌کند ممکن است در مواردی لازم شود بر سختی‌ها، مخالفت‌های درونی و بیرونی فایق آید، از حاشیه امنیت خود گام را بیرون بگذارد، و حتی در مراحلی از زندگی لازم به طی مراحلی مثل هفت خوان رستم و یا حتی دگردیسی شود اما نتیجه آن همیشه احساس رضایت، توانمندی، بیرون آمدن از پوسته فردی و ارتقا در شخصیت و زندگی  و در نهایت شادمانی و خوشبختی است. به تعبیر رهی معیری، گر به خود آیی، به خدایی رسی [6]

برعکس کسی که به خیال خود واقع‌بینی را برمی‌گزیند و راه دل خود را فرومی‌گذارد گرچه بر اساس مصلحت و عقلانیت روزمره راه احتمالا آسانتری را برگزیده اما نتایج آن همیشه به همان آسانی نخواهد بود و می تواند باعث روزمرگی، عدم رضایت، تناقضات درونی و افسردگی بشود.

و اما ما به هم مربوطیم. راههای ما با هم تلاقی می‌کند، در مقاطعی با افرادی همراه می‌شویم برای یک مدت یا برای بقیه عمر خود، بنابراین انتخاب‌های ما و آنچه که مستقیما ما را متاثر می‌کند، دیگران را نیز به طور غیرمستقیم تحت تاثیر قرار می‌دهد آنطور که مارتین لوترکینگ به زیبایی می‌گوید:» من هرگز نمی توانم آنچه که قرار است باشم مگر اینکه تو آنچه که قرار است باشی بشوی و این ساختار به هم پیوسته واقعیت است.» [7]

و چون به همین ترتیب همه انسانها و دنیا به صورت زنجیره‌ای به هم متصل هستند انتخاب‌ها و عملکرد‌های ما فقط محدود به زندگی خود ما نمی‌شود، بلکه ما با انتخاب راه درست زندگی خود در شادمانی خود و کل دنیا موثر هستیم همانطور که با فروگذاشتن راه خود و ماندن در چهارچوب‌های واقع‌بینی در غمگین کردن خود، دیگران و دنیا موثر هستیم.

————————————————————————————————————————-

 [1]  As far as the laws of mathematics refer to reality, they are not certain; and as far as they are certain, they do not refer to reality. «Geometry and Experience», January 27, 1921

[2]. Albert Einstein: Historical and Cultural Perspectives, Dover Publications, July 1997, p. 97. ISBN0486298795 «The workings of intuition transcend those of the intellect, and as is well known, innovation is often a triumph of intuition over logic.»

[3] Klein, Gary. Intuition At Work. Random House, NY, NY. January, 2003

[4]  Being realistic is the most commonly traveled road to mediocrity. Will Smith

[5] There will come a point in everyone’s life where only intuition can make the leap ahead, without ever knowing precisely how.  One can never know why, but one must accept intuition as a fact.
منتسب به آلبرت اینتشتن

[6] شعر گنجینه دل ، رهی معیری / برداشت از کامنتهای اینجا 

[7] Whatever affects one directly, affects all indirectly. I can never be what I ought to be until you are what you ought to be. This is the interrelated structure of reality. Martin luther king, Jr

*  در مورد مصلحت‌اندیشی: مصلحت‌اندیشی، آفت زندگی و کشور ما 

خـودکفــایـی

ژانویه 10, 2012

خدایی اش جمهوری اسلامی در زمینه تولید اپوزیسیون به خودکفایی رسیده، دیگه نیازی به اپوزیسیون خارج از نظام نداریم!!

رضـا پهلـــوی: متفاوت با کلیشه ها

ژانویه 9, 2012

در کشور ما در عرصه سیاست کمتر پیش آمده است که مردم، موافقین و مخالفین یک شخصیت یا جریان سیاسی، براساس مستندات ، گفته ها، عقاید، باورها و عملکرد فرد، وی را نقد کرده و طرفدار یا مخالف وی باشند بلکه بیشتر جبهه بندی آنها معمولا بدون مطالعه و بررسی، و تنها با توجه به یکی از موارد زیر شکل می گیرد:
1- فرد معرف چه گروه یا باند سیاسی است
2- فعلا فرد در مقابل و جبهه مخالف چه کسی قرار گرفته است
3- جو هیجانی جامعه چه کسی را به صورت بزرگنمایی شده مطرح می‌کند
4- منافع و مصالح باند متبوع فرد، در رابطه با فرد مذکور چگونه اقتضا می‌کند

گروههای سیاسی در ایران بیشتر گروههای ایدئولوژیک شامل طیف های مختلف احزاب اسلامی و یا گروههای چپ با گرایشات کمونیستی بوده‌اند. وجه شاخص و مشترک این گروهها این است که برای آنان، ایدئولوژی برتر از انسان و منافع ملی کشور قرار می‌گیرد، بنابراین این گروهها بخصوص شخصیتهای سیاسی دیگر را از دریچه منافع گروهی خود و با لنز ایدئولوژیک ارزیابی می‌کنند.

رضا پهلوی در شرایط و موقعیت‌های مختلف، مواضع سیاسی خود را به صراحت مطرح کرده است که در بسیاری موارد با پیش ذهنیت‌ها و آنچه که گروههای سیاسی مخالف وی از جمله جناح‌های مختلف جمهوری اسلامی سعی در القا آن به مردم داشته اند متفاوت بوده‌است. موضوع این نوشتار بررسی دیدگاههای سیاسی رضا پهلوی نیست بلکه نگاهی به رویکرد و روش تعامل وی با دیگران مد نظر است که با آنچه که تا کنون در سیاستمداران و فعالان سیاسی این مملکت وجود داشته متفاوت است. البته این نوع رویکرد مسلما برآمده از دیدگاههای سیاسی و اجتماعی وی است.

چند خصوصیت شاخص که او را از کلیشه های رایج متمایز می کند عبارتند از:

● هاله تقدس و قدرت به دور خود ایجاد نمی کند

معمولا رهبران سیاسی در این خطه از دنیا سعی کرده‌اند که برای خود هاله ای از تقدس یا قدرت ایجاد کنند تا دیگران به راحتی نتوانند به آنها نزدیک شوند و به گونه ای خود را تافته جدا بافته از بقیه مردم می‌دانند و اما فردی که به خصوصیات فردی خود اعتماد دارد و قائل به استفاده از دانش و تجربیات خود است، شهامت مواجه شدن با نظرات متفاوت و انتقادی را هم دارد برای همین حتی از اینکه در سایت « بالاترین» هم به عنوان یک کاربر عضو شود و خود را در معرض انتقاد قرار دهد هراسی ندارد. سایتی که در آن افراد با مواضع سیاسی مختلف بخصوص از جناح‌های اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی فعالیت چشمگیر دارند و با توجه به منافع گروهی خود برخوردهای انحصارطلبانه و غیرمنطقی زیادی از خود نشان می‌دهند.

رفتار باندی از خود نشان نمی‌دهد و مواضع انساندوستانه و حقوق بشری وی واقعی است

در بسیاری موارد شاهد بوده‌ایم که فعالان سیاسی حتی اگر در این زمینه‌ها اظهاراتی داشته‌اند، در عمل در واقع قائل به خودی و غیرخودی بوده و نه تنها حقوق بشر آنان شامل حال غیرخودی‌ها از نظر آنان نمی‌شده بلکه گاهی غیراخلاقی ترین و غیرانسانی ترین برخوردها را هم با افراد خارج از دایره خودی‌هایشان داشته اند.اما می بینیم که رضا پهلوی، حقوق انسانی گروهی از مجاهدین را که در عراق وضع نامطلوب و نامعلومی دارند دنبال می کند و در این مورد نامه نگاری به روسای کشورها هم انجام می‌دهد. گروهی که نه تنها از پایگاه مردمی برخوردار نیستند بلکه به خاطر دیدگاهها و عملکردهایشان تا حدودی منفور هم هستند و البته نقش بسیار مهم و غیرقابل انکاری هم در انقلاب سال پنجاه و هفت و سرنگونی حکومت پدر وی داشته اند و اکنون نیز بسیار بانفرت و بدور از هر گونه واقع بینی با وی برخورد می کنند.

پاسخگو است

در فرهنگی که توضیح دادن و پاسخگو بودن مطرود است و با این توجیه که باعث پررو شدن و متوقع شدن طرف مقابل می‌شود، اکثرا با روشهای متبخترانه یا سفسطه‌‌آمیز از توضیحات طفره می‌روند، رضا پهلوی از اینکه حتی بارها با سوالات تکراری در مورد مواضعش، حکومت پدرش، نقش خود در آینده سیاسی ایران و … مواجه شود مشکلی ندارد. او حتی در گفتگو با خبرنگاری که نماینده و طرفدار متعصب جناح اصلاح طلب است شرکت می‌‎کند چرا که می‌داند هرچقدر افکار عمومی با گفتگوها و توضیحات روشن شود بهتر است ولو اینکه طرف مقابل استانداردهای یک گفتگو را کاملا رعایت نکند. در هر حال هر کسی مسوول رفتار و گفتار خویش تلقی می‌گردد و اصل گفتگو ارزش دارد.

معتقد به روشهای پوپولیستی و مصلحت‌اندیشی نیست

در همین تاریخ معاصر بارها شاهد بوده‌ایم که فعالان عرصه سیاست و به اصطلاح روشنفکران با روشهای پوپولیستی اهداف خود را پیش برده و با مصلحت‌اندیشی ، حق را ناحق کرده و اخلاقیات و اصول انسانی را در بسیاری موارد زیر پا گذاشته اند. اما رضا پهلوی به نظر می‌رسد که واقعا دغدغه انسانیت، مردم و ایران را دارد و نه به قدرت رساندن خود از روشهای میان بر و عوامفریبانه. برای همین راهکارهای وی انسانی و در برگیرنده منافع همه مردم و ایران است. مثلا وقتی عده‌ای بدون در نظر گرفتن پیامدها فکر می کنند که جنگ آسانترین راه خلاص شدن از جمهوری اسلامی است او با مردود دانستن راه حل جنگ بدنبال راهکارهای انسانی و برانگیختن حمایت بین المللی از حرکتهای مردمی و ایجاد خودباوری در مردم است که ما خود باید تغییر را ایجاد کنیم.

و اما هنگامی که فردی بر طبق کلیشه های متداول رفتار نکند بسیاری از افراد که قائل به رفتارهای کلیشه ای که در ابندای گفتار ذکر شد هستند و اصولا بندرت رفتاری خارج از این ساختار دیده اند در برخورد و تعامل با وی دچار سردرگمی و حتی خشم می‌شوند.
مخالفینش نمی توانند با حرفها و دیدگاههای منطقی و انسانی وی مخالفت کنند و رفتار انعطاف‌پذیر و دموکرات وی نیز بیشتر خشم آنان را بر‌می انگیزد چرا که اگر طبق الگوهای متداول می بود، منکوب و سرکوب کردن راحت تر می‌شد، اما اکنون تنها چاره‌ای که دارند فرافکنی و محکوم کردن چیزهایی است که ربطی به او ندارد و خود وی بارها روش و عملکردش را متفاوت از پدرش ذکر کرده و نقدهایی هم بر آن دوران داشته است.

از طرفی برخی از طرفداران  رضا پهلوی هم این همه فروتنی، انعطاف پذیری و پاسخگو بودن را بخصوص در مقابل افراد و گروههایی که خود در تعامل با افراد دیگر متوسل به روشهای غیراخلاقی و غیرانسانی برای منکوب کردن اندیشه متفاوت می شوند، نمی پسندند. چرا که آنان نیز در واقع عادت به الگوهای رفتار متداول دارند و در نظر آنان این گونه رفتار به جایگاه یک رهبر سیاسی لطمه می‌زند.

گروه سومی هم وجود دارند که فکر می‌کنند دیدگاهها و رفتار رضا پهلوی درست و خوب ولی ایده‌‌آل گرایانه است و با واقعیت موجود عرصه سیاست ایران تطبیق نمی کند و اهداف غیرممکن به نظر می رسند. برای مردمی که همیشه عادت کرده اند که ایده آل‌های خود را فرو بگذارند و با مصلحت اندیشی به خیال خود به دنبال منافع مقطعی باشند، رفتار رضا پهلوی غیرقابل باور،  غیرممکن به نظر می رسد.

به نظر من دقیقا به علت همین رویکرد رفتاری متفاوت، رضا پهلوی سیاستمدار بسیار ارزشمندی است و مردم ما باید بپذیرند که هیچ گاه حقوق بشر، انسانیت، منافع ملی و کشور خود را به  هیچ بهانه و مصلحتی فرو نگذارند و بدانند که منافع شخصی افراد هم به بهترین شکل در سایه همین اهداف محقق خواهد شد چرا که ما اعضای یک پیکریم  و دقیقا با کنار گذاشتن همین رفتارهای کلیشه ای اشتباه که ریشه بسیاری از مشکلات تاریخی ما بوده است می توان به سوی آزادی و رهایی از استبداد پیش رفت.

مصلحت اندیشی، آفت زندگی و کشور ما

دسامبر 27, 2011

بارها شنیده ایم که مردم ایران احساساتی هستند. در صورتی که به نظر من این گفته چندان درست نیست و برعکس ما مردمانی هستیم که کمتر به احساسات انسانی، فارغ از شعر و شعار پرداخته و بها داده ایم و در عملکردهای ما کمتر نشانی از اهمیت دادن به احساسات انسانی وجود دارد و البته بها دادن به احساسات بسیار متفاوت از جوگیر شدن و هیجانی رفتار کردن بدون خردورزی و عدم توجه به تجربیات است. هیجانی رفتار کردن هم بخشی از رفتارهای گروهی هست که معمولا انسانها تا حدودی در گروه، احتمال اینکه با هیجان زدگی رفتار کنند بسیار وجود دارند و با علم به همین رفتار جامعه شناختی است که برنامه ریزان سیاسی و اجتماعی حرکتهای خود را برنامه ریزی می کنند.
و اما موضوع مورد بحث این است که یکی از مشکلات امروز جامعه ما این است که بسیاری از خصوصیات طبیعی و مثبت در جامعه ما کمرنگ شده و از آنسوی سعی کرده ایم که به رفتارهای نامناسب، منفعت طلبانه و اشتباه خود جلوه مثبت و عاقلانه بدهیم.
بیشتر ماآنگونه که دوست داریم و خواسته قلبی ماست و یا عاقلانه و درست است، عمل نمی کنیم بلکه آنگونه که مصلحت است و شرایط به نظر مناسب می رسد رفتار می کنیم.
بسیاری از ما یاد گرفته ایم که خواسته قلبی خود را نادیده بگیریم و دقیقا برعکس آنچه که میخواهیم و دوست داریم رفتار کنیم تنها به خاطر مصلحت. این رفتار از بعد شخصی تا اجتماعی عواقب ناگوار خود را بر زندگی ما تحمیل کرده و می کند اما ما همچنان به جای پذیرش اشتباه خود و اینکه آنچه که با آن مواجه هستیم به خاطر این است که ما مخالف خواسته واقعی خود و آنچه میخواسته ایم و میدانسته ایم که درست است رفتار کرده ایم و این موقعیت در واقع چیزی است که خود برای خود و جامعه خود رقم زده ایم، باز هم با انکار این موضوع دنبال مصحلحت اندیشی جدید هستیم. برای روشن شدن مطلب اجازه بدهید چند مثال بزنیم.
1- زمانی است که شایع شده است که عکس فلانی در ماه دیده می‌شود. آقای ایکس نه تنها چنین عکسی نمی بیند بلکه میداند که عقلا چنین چیزی اشتباه و غیرممکن است اما به خاطر مصلحت در گفتگو با همسایگان نه تنها دیدن عکس را تایید می کند بلکه با آب و تاب فراوان از چگونگی مشاهده آن توسط خانواده داستان سرایی هم می کند.

2- ایکس به کشاورزی و باغبانی علاقه مند است ولی اکنون شرایط برایش امکان تحصیل در رشته پزشکی را هم فراهم کرده است( مثلا سهمیه یا شرایط دیگر). او به رشته پزشکی اصلن علاقه مند نیست و حتی فکر میکند با روحیاتش سازگار نیست ولی خوب کدام عقل مصلحت اندیشی باغبانی را به پزشکی ترجیح می دهد؟! او در رشته پزشکی به تحصیل می پردازد و..

مطمئنم از این گونه انتخابها و رفتارهای مصلحت اندیشانه به وفور در دور و بر خود سراغ دارید.حتی اقلیت محدودی هم که دربند مصحلت اندیشی نیستنددر هر حال قربانی آن بوده اند. از انتخابهای زندگی شخصی گرفته تا در رفتارهای اجتماعی . در همه اینها فرد به دنبال رسیدن به یک منفعت یا دستاورد ملموس است که به نظر خودش مصلحت نیست که آن را کنار بگذارد گرچه مخالف با خواسته قلبی و یا آنچه است که میداند درست است. جالب اینکه برای رسیدن به این منفعت حاضر میشود خواسته اصلی خود را نادیده بگیرد و فروبگذارد، غافل از اینکه اینگونه رفتار و عملکرد پیامدهای خود را دارد که همانا احساس دوگانگی ، تناقض، عدم رضایت، گم گشتگی در بعد شخصی و نیز پیامدهای ناگوار و نامناسب اجتماعی و سیاسی خواهد داشت و البته همه حاصل «از ماست که بر ماست » می باشد که متاسفانه ما حاضر نیستیم مسوولیت رفتار اشتباه خود را بپذیریم در بیشتر موارد و همچنان با ادامه همان رفتار انتظار نتایج متفاوت داریم.
در افراد مختلف مصحلت اندیشی با دلایل متفاوت ممکن است صورت گیرد مثلا: 1- منفعت طلبی 2- ترس از طرد شدن توسط جمع 3- عدم شناخت صحیح خواسته های واقعی خود و بیشتر تابع نظر دیگران و یا جو جامعه بودن 4-تعلل و عدم توانایی برای خارج شدن از حاشیه امن خود و مواجه با شرایط ناشناخته احتمالی

اینگونه رفتار تناقض آمیز تاحدودی هم ریشه در آموزه های مذهبی دارد. به این صورت که این رفتارها در جوامعی که آموزه های مذهبی در آنها نقش مهمی دارد بیشتر دیده میشود و البته به این معنا نیست که فقط در افراد مذهبی دیده میشود بلکه بسیاری از افرادی که خود را غیرمذهبی میدانند دقیقا از همین الگوی رفتاری تبعیت می کنند. کشورهای غربی پس از اینکه در دوران رنسانس توانستند آموزه های مصلحت اندیشی دینی و کاسبکارانه را کنار بگذارند کمتر اینگونه رفتارهای متناقض را از خود نشان داده اند و توانسته اند بدون دغدغه خواسته های قلبی خود را بپذیرند و سپس با استفاده از عقل و دانش راههای رسیدن به خواسته های خود را هموار کنند.
آزاداندیشان مملکت ما هم همیشه از مصلحت جویی تبری جسته اند اما ما حتی برداشتمان از شعرهای فرد خردمندی مثل حافظ که همه خود را دوستدار او میدانیم بسیار سطحی است و توجه نمی کنیم که حافظ چقدر از مصلحت اندیشی به دور بوده و در شعرهایش بارها به آن اشاره کرده است. اما متاسفانه ما برداشتمان از نوشتار و افکار صاحبان اندیشه مملکتمان نه برای یادگیری و به کار بستن بلکه احتمالا باز هم فقط برای بهره برداری های سطحی است.
نتیجه آنکه « جهان و هر چه در او هست » که به قول حافظ قرار بوده «سهل و مختصر» باشد به یمن این رفتارهای مصلحت اندیشانه متناقض ما تبدیل به دنیایی پیچیده شده که خود در آن سردر گم و گم گشته هستیم و دست به گریبان شرایط اجتماعی و سیاسی ناگواری که خود در بوجود آوردن ان سهم غیرقابل انکاری داشته ایم.

جناب پهلوی، سوت آزادی زندانیان سیاسی را به صدا در آورید

اکتبر 28, 2011

در شرایطی که آزادیخواهان و جوانان صادق این مملکت که دغدغه شان آزادی و آبادانی میهن است در زندانها در شرایط ناگوار به سر می برند، شاهزاده رضا پهلوی در اقدامی پسندیده، نامه ای را به مراجع بین الملی نوشته و از همه مردم دعوت کرده اند که پیشنهادات خود را در مورد این نامه و یا اقدامات عملی دیگر برای آزادی زندانیان سیاسی مطرح کنند.
این کار و برانگیختن توجه جامعه جهانی به وضع اسفناک زندانیان سیاسی کاری بس پسندیده است اما از آنجا که جمهوری اسلامی نشان داده است که با روش و سیاست باج دهی ، گروگان گیری و گرو کشی در عرصه جهانی توانسته است تا کنون حیات خود را تضمین کند و بدون توجه به قطع نامه های حقوق بشری به فعالیتهای ضد انسانی خود ادامه دهد. به نظر میرسد که علاوه بر نوشتن چنین نامه ای نیاز به اقدامات عملی در سطح ملی باشد تا بتوان انتظار نتیجه واقعی داشت.
با توجه به اینکه بعد از حوادث جنبش سبز، مردم تا حدودی دچار بی اعتمادی و ناامیدی شدند چون آن زمان که مردم با هیجان و انگیزه خواستار تغییر بودند افرادی که مدعی رهبری مردم شده بودند حتی حداقل برنامه ای برای آزادی زندانیان سیاسی ترتیب ندادند، پس اکنون باید با اقداماتی ساده که کمترین هزینه و خطر را برای مردم داشته باشد، باعث شد که مردم بتوانند خواسته آزادیخواهی خود را بیان کنند و خود را پیدا کرده و بدانند که همچنان صدای آنان است که بیشترین اهمیت و تاثیرگذاری را دارد.
در این راستا، پیشنهاد می کنم که پس از اعلام قبلی و آمادگی رسانه ای و دعوت از گروهها و انجمن های مختلف برای مشارکت در یک اقدام انسانی آزادیخواهانه از مردم دعوت کنید که در یک روز مشخص هفته شبانگاه در ساعتی تعیین شده بر بالای بام ، کنار پنجره و در هر کوی و برزن با به صدا در آوردن سوت، خواستار آزادی زندانیان سیاسی شوند. برای این کار ضمن اینکه مردم در معرض خطر قرار نمی گیرند امکان مشارکت همگانی فراهم می شود و این کار را می توان تا زمان تاثیرگذاری مناسب ادامه داد. مسلما چنین اقدام ساده ای می تواند زمینه ساز اتحاد و خودباوری مردم هم بشود.
می توان در سطح جهانی از ارگانها و نهادهایی هم که دغدغه حقوق بشر دارند دعوت نمود که با مردم ایران با به صدا در آوردن سوت آزادی همراه شوند و تاثیرگذاری این اقدام را بیشتر نمود.

عقلانیت و عدالت گمشده در قانون جزای اسلامی

اکتبر 13, 2011

فردی که با نقشه قبلی اقدام به قتل فرد دیگری میکند محکوم به قصاص نفس است/ فردی که در یک دعوای خیابانی بدون هیچ نقشه قبلی ضربه او باعث قتل فرد دوم شود محکوم به قصاص نفس است / محیط بانی که هنگام انجام وظیفه هنگام تبادل آتش موجب کشته شدن یک شکارچی غیرقانونی شده هم محکوم به قصاص نفس است.

***
و در آنسوی مثلا سرپرست خانواده ای به قتل رسیده است. خانواده مقتول خواهان مجازات قاتل هستند. از نظر قانون جزای اسلامی این مجازات فقط قصاص نفس است. اگر خانواده مقتول خواهان مجازات هستند باید دیه قاتل را بپردازند تا حکم قصاص انجام شود. خانواده مقتول فقط خواهان مجازات هستند و نه قصاص نفس، بضاعت مالی ندارند، سرپرست و نان آور خانواده را از دست داده اند. تصور کنید چه فشار روحی و اقتصادی و مشکلاتی برای این خانواده بوجود میاید و نیز چه ناهنجاریهای اجتماعی را می تواند دامن بزند.

نقش بنیادین اصلاح طلبان در حفظ نظام اسلامی

اکتبر 2, 2011

از بدو پیدایش جمهوری اسلامی دو جناح اصلی در بدنه نظام خودنمایی می‌کردند. یک جناح که بیشتر تشکیل دهنده تئوریسین ها و بنیانگذاران نهادهای اصلی جمهوری اسلامی بودند. مانند روحانیون مبارز، مجاهدین انقلاب اسلامی و.. آرمانشان بوجود آوردن مدینه النبی بر اساس دستورات اسلام بوده است. جناح دوم بیشتر ماهیت سنتی داشته و مثل بازاریان سنتی و موتلفه و روحانیت مبارز … که در عین حال با توسل به مذهب به دنبال قدرت و پول هستند. جالب اینکه بیشتر افرادی از نظام که وابستگی های خانوادگی و اصل و نسبی به لبنان دارند جزو جناح اول و آن دسته که اصلیتشان مربوط به عراق است بیشتر جزو جناح محافظه کار هستند که البته اینها هم خود گروههای بینابینی دارند. هر دو این جناح ها در طی بیش از سی سال گذشته بر اثر ضروریات زمان و مصالح جناحی و کلی نظام دچار تغییر و تحولاتی شده اند و گروههایی هم از این جناح ها به صورت بینابینی رفتار کرده اند مانند گروه کارگزاران و هاشمی رفسنجانی.

اما بیشترین تغییر و تحول مربوط به جناح اول است گروهی که اساس نظام را پایه گذاری کردند و براساس تئوری های آنان سپاه پاسدارانی شکل گرفت که بر خلاف ارتشهای متداول دنیا هدفش تضمین تمامیت ارضی و دفاع از کشور نبود بلکه هدف آن تامین اهداف نظام اسلامی و گسترش اسلام بوده است. همانهایی که وزرات اطلاعاتی بنیاد نهادند که هدفش نه مصالح کشور بلکه تامین مصالح اسلام و نظام اسلامی در اقصا نقاط دنیا باشد. آنانی که نظام فرهنگی را در دانشگاهها خواستند تاسیس کنند که برمبنای اسلام باشد و هر آنچه که با اسلام هماهنگ نداشته باشد را تصفیه نمودند. همانها وقتی که دیدند که تفکرات سکولار در جامعه رو به گسترش است و مردم و جوانان بیشتر و بیشتر رو به تفکرات و رفتارهای سکولار که در فرهنگ ایرانی هم ریشه دارد میاورند، متوجه شدند که برای رسیدن به آرمان های اسلامی خود باید دنبال استراتژی های جدیدتری باشند و الا آنچه را که تا کنون رشته اند ممکن است به زودی پنبه یابند. ضمن اینکه اینها اکثرا در ابتدای انقلاب جوانان کم سن و سال و پرشور و تندرویی بودند و با افزایش سن و ازدواج و بچه دار شدن دیدند همان ظلم و فشار را که به جوانان مردم میاوردند نمی توانند به بچه های خود که قدری با خودشان تفاوت داشتند وارد کنند نتیجه آن شد که به این نیتجه رسیدند که باید اصلاحاتی صورت گیرد و این بار با تئوری اصلاح طلبی وارد میدان شدند تا همچنان چهارچوبهای نظام را حفظ کنند. همانطور که خود سیدمحمد خاتمی بارها و بارها در سخنرانی های خود هدف اصلاح طلبی را مقابله با سکولاریسم ذکر کرده است. اصلاح طلبان در دوره خاتمی و نیز در دوره انتخابات دو سال قبل که حوادث جنبش سبز را رقم زد همیشه مواضعی را اتخاذ کردند که چهارچوبهای نظام حفظ شود و در اعتراضات مردمی هم سعی کردند با کنترل مردم و به دست گرفتن رهبری مردم، اعتراضات فقط در چهارچوبهای نظام بماند و حتی راهی شود برای احیا شعایر اسلامی و هر جا که مردم به صورت خود جوش به گونه دیگری رفتار کردند با روشهای مختلف مردم را خاموش و کنترل نمودند . در هر حال هدف اصلی اصلاح طلبان تطهیر اسلام، احیا شعایر اسلامی و مقابله با سکولاریسم بوده است.

نتیجه اینکه کل نظام جمهوری اسلامی مثل یک قیچی است که دو جناح عمده آن مثل دو لبه قیچی هستند که گرچه در تقابل با هم هستند و بسیار به هم می خورند اما در قسمت اصلی هر دو لبه به هم پیوند دارند و اصولا ماهیت کلی شان در همین پیوند و تقابلشان است و هدف کلی هم قطع ریشه های فرهنگ ایران و هر آنچه که مخالف عقاید آنان است می باشد در جهت حفظ و تقویت نظام اسلامی

شگـــرد جمهوری اسلامی: نفـــوذ و تخریب از درون

فوریه 17, 2011

در طول تاریخ ایران مورد حمله‌‌ی اقوام و کشورهای زیادی قرار گرفته است ولی تفوق هیچ از این اقوام بیگانه بر ایران موجب نابودی ایران نشد. حتی ایران تنها کشوری است که پس از حمله اعراب، با وجود مجبور شدن به پذیرش اسلام، هیچگاه جزو دنیای عرب نشد، در حالی که کشورهایی با تمدن تاریخی مثل مصر، سوریه و لبنان هم با تغییر زبان به عربی اکنون جزو دنیای عرب محسوب می‌شوند. ایران با پذیرفتن چیزهایی از زبان و فرهنگهای وارد شده آنها را در خود حل کرده و استوارانه به راه خود ادامه داده است.
آنانی که هیچگاه نمی‎‌توانستند یک ایران قدرتمند و مستقل را تحمل کنند با مرور تاریخ به این نتیجه رسیدند که تنها راه ضربه زدن به ایران از درون است. جمهوری اسلامی حکومتی است که با استفاده از نقاط ضعف تاریخی و مذهبی ما در ایران تشکیل شد و هدف آن تنها تضعیف و نابودی تمدن و فرهنگ ایرانی بوده است. کما اینکه هم پیمان جمهوری اسلامی حسن نصرالله با خوشحالی اعلام میکند اکنون دیگر ایران اثری از تمدن و فرهنگ ایران باستان ندارد و جزو دنیای اسلام است!
تمام سیاست‌گذاری‌های این حکومت در جهت تضعیف موقعیت ایران و دشمنی با زبان، فرهنگ،تاریخ و حتی منابع طبیعی ایران بوده است.از بعد سیاسی درگیر کردن ایران به یک جنگ فرسایشی هشت ساله که بسیاری از جوانان مملکت را به کشتن داد و ضررهای اقتصادی،سیاسی و اجتماعی بیشماری را به کشور تحمیل نمود. ضمن اینکه حتی پس از پایان جنگ همیشه با موضع گیری های سیاسی احمقانه و خائنانه خطر جنگ را مانند شمشیر دامکلوس بالای سر کشور نگاه داشته اند.
از نظر فرهنگی، دشمنی آنان با آداب تاریخی و فرهنگی ایران مانند روز روشن است از دشمنی با آثار ادبی مانند شاهنامه فردوسی تا تصمیم گیری ها و پروژه هایی که به طرز عجیبی موجب تخریب و صدمه زدن به آثار باستانی و ملی ایران شده و می‌شوند.
بر شمردن تمام موراد این اقدامات ضدانسانی و ضدایرانی از حوصله این نوشتار خارج است و اما جمهوری اسلامی از همان بدو استقرار با توجه به اهداف خود، می دانست که مردم اصلی ترین دشمن آنان هستند پس از همان ابتدا برای کنترل مردم برنامه ها و سازماندهی هایی را تدارک دیدند. اول از همه با شناسایی و جذب افراد فرومایه که دچار عقده ها وخشم های فروخورده هستند و یا افرادی که بدنبال منافع شخصی به هر قیمتی هستند و تطمیع آنان، نیروهای خود را سازماندهی کرده و به صورتی این نیروها را در همه قسمتها و نهادهای اجتماعی مستقر کردند از دانشگاه، ادارات، کارخانه ها، موسسات، حتی مجتمع های مسکونی و فراتر از آن حتی در مجتمع های مسکونی اقلیتهای مذهبی نیز یک یا دو خانواده خود را سکنی دادند!
به این ترتیب جو عمومی جامعه و کوچکترین تحرکات واحدهای اجتماعی را زیر نظر داشته و برای آنها برنامه ریزیهای تخریب، مهار کننده و سرکوب کننده اجر کردند.
و اما با گذر زمان و آگاه شدن نسل جوان و خسته شدن مردم از شرایط روز افزون محدود کننده دیگر حضور نیروهای خودی بسیجی و حزب اللهی برای کنترل مردم کافی به نظر نمی‌رسید. بنابراین هدف بعدی نفوذ در اپوزیسیون و یا حتی حمایت از اپوزیسیونهای نمایشی و فرومایه و در وهله بعدی تشکیل اپوزیسیون خودی بود. برای این در سطح اول به صورت غیرمستقیم حمایت مالی از برخی از تلویزیونهای لس آنجلسی و سپس در مرحله بعد نیروهای تربیت شده و روشنفکران مذهبی و یا دانشجویان بورسیه می توانستند با ژست مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی مذهب به عنوان ستون پنجمی در اپوزیسیون عمل کنند و تفکر مردمی که به اپوزیسیون تمایل پیدا می کردند را کنترل کنند و جهت دهند. و در نهایت به عنوان تخلیه انرژی مردم آنچنان که همچنان چهارچوبهای نظام حفظ شود سعی کردند یک اپوزیسیون از نیروهای خودی بوجود آورند که خنثی کننده افکار افزاینده سکولاریسم خواهی در جامعه باشد.
همه این سیاستهای پیچیده، مسلما کار مردم ایران را در مقایسه با دیگر کشورهای دیکتاتوری و تمامیت خواه که در خاورمیانه وجود دارد بسیار مشکل تر خواهد کرد اما مردم و جوانان ایران هم به خوبی نشان داده اند که روز به روز سیاستهای ضدمردمی حکومت برای آنان آشکارتر می‌شود و در نهایت این مردم خواهند بود که پیروز نبرد میان خدعه و نیرنگ و خیانت جمهوری اسلامی با آزادی و انسانیت و فرهنگ مردم ایران خواهند بود

————————————————————————————————————————-
آدرس مطلب در سایت سکولاریسم نو http://www.newsecularism.com/2011/02/18.Friday/021811.Roadrunner-IRI-penetrating-amongst-opposition.htm

مســـوولیت‌پذیری کلیـد پیشـرفت و دموکـــراسی

فوریه 15, 2011

یکی از خصوصیات یک جامعه مدنی متمدن پیشرفته این است که مردم در همه سطوح دارای حس مسوولیت پذیری بوده و در مورد نحوه عملکرد و رفتار خود پاسخگو هستند. این شامل همه افراد آن جامعه از مسوولان رده بالا تا افراد عادی و در همه موقعیت ها و روابط، از روابط سیاسی و اجتماعی تا روابط شخصی هم می شود. این دقیقا همان چیزی است که در اکثر کشورهای در حال توسعه و جهان سوم بخصوص کشورهایی که تحت آموزه‌های مذهبی اسلام بوده‌اند کمتر دیده می‌شود. فرد از کودکی به جای اینکه فراگیرد که مسوولیت و عواقب کارهای خود را بپذیرد و در مواجه با مشکلات، اشتباه احتمالی خود را پذیرفته و به صورت منطقی دنبال راه حل و راه کار بگردد، اکثرا یاد می‌گیرد که فرافکنی کرده و دنبال دست‌آویزی برای تسکین ناراحتی خود باشد و دنبال فرد دیگری باشد که بتواند تصمیمات سخت و مسوولیت‌دار را از او تقلید کند. درنتیجه چون در طول زندگی اساسا فکرش برای تصمیم‌گیری و مسوولیت آموزش ندیده است این کارها برایش بسیار سخت و تنش‌زا بوده ترجیح میدهد پیرو و دنباله‌رو باشد و این دقیقا همان سیکل معیوبی را بوجود می‌آورد که خواسته چنین تعالیم و سیستمهایی است که افراد دنباله رو باشند بدون هیچگونه پرسشگری و فردی که در راس قرار دارد فرمانده بدون چون و چرا و بدون پاسخگویی باشد. اینها شرایطی است که زمینه دیکتاتوری را در این کشورها هم کاملا مهیا کرده است.
در ایران هم با وجود اینکه در برخی دوره ها بخصوص با عرفان گرایی تلاشهایی شده است تا آموزه های غیرعقلانی مذهبی شکل منطقی‌تر و یا ملاطفت آمیزتری به خود بگیرند اما نه تنها مشکل اینگونه رفتارها را حل نکرده است بلکه حتی شکل احساسی تر و قابل پذیرش‌تری به اینگونه رفتارها داده شده و نتیجه اینکه این رفتارها در جامعه نهادینه شده و فرهنگ جامعه را تشکیل داده‌اند که متاسفانه ریشه بسیاری از نابسامانی‌های اجتماعی، سیاسی و حتی فردی ای است که جامعه ما با آن مواجه است.
رابطه هایی که در سطوح مختلف و در بین افراد مختلف جامعه در کشور ما وجود دارند با آنچه که باید در یک جامعه مدنی وجود داشته باشد تفاوتهای اساسی دارند و نقطه مشترک همه آنها این است که فرد در اینگونه روابط مسوولیت پذیری نداشته و همچنین پاسخگوی رفتار و عملکرد خود نیست. در اینجا به چندین نمونه از روابط موجود اشاره می‌کنم :

1- رابطه مرید و مرادی به جای رابطه‌ی هوادار پرسشگر و رهبر پاسخگو

چنین رابطه‌ای بین یک رهبر سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی و هوادارانش وجود دارد. به طور منطقی هر فرد چنین گروه یا جامعه‌ای باید به صورت مسوولانه پرسشگر بوده و خواهان بهبود عملکرد آن جامعه یا گروه باشد و رهبر هم با داشتن چنین رفتاری پاسخگوی عملکرد خود بوده و بین رهبر و هواداران تعامل فعال وجود داشته باشد اما در جامعه ما اکثرا چنین رابطه ای به صورت مرید و مرادی و عبد و معبودی در آمده و افراد هوادار فقط به صورت مقلدان مسخ شده رفتار کرده و از طرف دیگر رهبر، فرمانروای بدون چون و چرایی است با هاله تقدس و بزرگی خداگونه که در مقابل هیچ کس و هیچ چیز پاسخگو نیست.

2-رابطه لوطی و نوچه‌هایش به جای رابطه مدیر کاردان و کارکنان مسوول

در شرایط منطقی در هر فعالیت گروهی از محل کار تا فعالیتهای گروهی اجتماعی و تفریحی و.. افراد رابطه محترمانه متعادل در گروه دارند تا به هدف مورد نظر فعالیت آن گروه، انجمن، شرکت، موسسه و …. دست یابند. ممکن است افراد بر اساس شایستگی و کاردانی و تجربه مسوولیتهایی در گروه به صورت مدیر، معاون و غیره داشته باشند. اما در یک جامعه بیمار این رابطه به صورت رابطه‌ی بین لوطی و یا حتی در مواردی گنده لات با نوچه هایش تعریف میشود. باز هم نوچه ها رفتار مسوولانه ندارند بلکه تابع و مجیزگو هستند و لوطی تصمیم گیرنده‌ای است که مسوولیتی در مقابل دیگران نداشته و فقط لطفش میتواند شامل حال نوچه هایش شود و نوچه ها برای کسب لطف و مرحمت لوطی تلاش می‌کنند که فرمانبران خوبی باشند.

3-رابطه اوستا و شاگرد به جای رابطه استاد و دانشجو


دریک سیستم آموزش علم، فن، حرفه و هنر رابطه معلم ، آموزگار، استاد با فرد دانش آموز یا دانشجو باید یک رابطه کنشگرانه باشد. استاد ذوق آموختن را در فرد بوجود بیاورد، تعقل و پرسشگری و پیدا کردن ایده ها و راهکارهای نوین را تشویق کرده و آموزش دهد و خود نیز در حال پیشرفت و آموزش بیشتر باشد. اما در جامعه ما که بیشتر به صورت سنتی اوستا- شاگردی است. از کنشگری خبری نیست. شاگرد گیرنده و حفظ کننده اطلاعات به صورتی است که به او گفته می‌شود. رابطه پویا نیست بلکه ایستا و حتی در مواردی واپسگرایانه است. گاهی حتی شاگرد برای اینکه نظر مساعد اوستا را برای تعلیم نکات بیشتر جلب کند مجبور به انجام دادن خدماتی است. در هر حال این گونه آموزش کمتر جایی برای پیشرفت و فضا دادن به ایده‎های جدید و بکر می‌گذارد

4-رابطه ناز و نیاز به جای همراهی عاشقانه

و اما عدم مسوولیت پذیری تنها شامل روابط اجتماعی و گروهی نمی‌شود بلکه حتی در خصوصی ترین لایه‎های زندگی نیز نمود پیدا می‌کند. رابطه خصوصی افراد که در جوامع پیشرفته با احترام به فردیت و انسانیت طرفین شکل می ‌گیرد و هر دو طرف می‌دانند که مسوولیتهایی در رابطه دارند و باید همراه و همدوش هم در زندگی باشند و در شکوفایی عشق و زندگی شان کوشا باشند. در جامعه ما در بسیاری شرایط روابط بر اساس حساب و کتاب های مختلف از جمله نیازهای اقتصادی و عاطفی و … شکل می گیرند. در بهترین شرایط که طرفین رابطه عاشقانه با هم دارند باز هم رابطه عاشقانه کمتر به صورت همراهی و کنش و واکنش متقابل است بلکه به صورت ناز از معشوق و نیاز از عاشق تعریف می‌شود نتیجه اینکه رابطه های آتشین نیز بعد از اندک زمانی تبدیل به رابطه‌هایی سرد و سرخورده و ناامیدکننده می‌شوند.

نتیجه اینکه هر کدام از ما در مقابل خود، دیگران و جامعه خود مسوول هستیم و اگر بتوانیم این فرهنگ مسوولیت پذیری را در خود بوجود آورده و در جامعه مان ترویج کنیم موثرترین و استوارترین گامها را به سوی پیشرفت و دموکراسی و خوشبختی برخواهیم داشت.

تـوهــم تـوطئـه یا تـوطئـه‌ی تـوهــم

نوامبر 24, 2010

بارها شاهد بوده‌ایم که هر گونه تفسیر و تحلیل از وقایع روز و تاریخ معاصر با انگ « توهم توطئه » تخطئه شده و مجال مطرح شدن نیافته‌اند اما فقط کافی است نگاه کوتاهی به برخی از حوادث تاریخ معاصر بیندازیم تا متوجه شویم بسیاری از وقایع، دلایل و مسوولان پشت پرده‌ی متفاوت از آنچه که در ظاهر به نظر می‌آمده و طراحی شده بوده، داشته‌اند. بنابراین بسیار خام اندیشانه است که فقط به ظاهر قضایا توجه کرده و حقایق اصلی را نادیده بگیریم. برای برداشت نزدیک به واقعیت باید عوامل متعددی را در نظر داشت ، از جمله توجه به عملکرد افراد و نه شعارها ، شناخت مرام و نحوه عملکرد و منافع کوتاه مدت و بلندمدت گروههای درگیر ماجرا و البته آگاهی و تجربه از حوادث تاریخی هم بسیار مهم هستند.
بدون توضیح بیشتر توجه شما را به چند واقعه زیر جلب می کنم که ظاهر قضایا بسیار متفاوت از آنچه که پشت پرده در واقع جریان داشته، بوده است:

1- در دوم ژوئن 1967 در زمان دیدار شاه ایران از آلمان ، در حالی که اعتراضات دانشجویی جریان داشت ، یک دانشجو به ضرب گلوله یک پلیس کشته می شود و این سرآغاز بسیاری از اعتراضات و جنبش های چپ در اروپا می شود به طوری که این روز در تاریخ آلمان روز مهمی است ، بعد از 42 سال و پس از فرو پاشیدن دیوار برلین مشخص شد که پلیسی که دانشجو را به ضرب گلوله کشته بود در واقع جاسوس آلمان شرقی بوده است و این کار در جهت اهداف کشورهای بلوک شرق طراحی شده بوده است. ( افشای رازی از سفر ۴۲ سال پیش شاه به آلمان)

2- یک زن عراقی که دختران عراقی را برای حملات انتحاری بر اساس اعتقادات تشجیع می کرد ، مشخص شد که ابتدا زمینه تجاوز به این دختران را بوجود میاورده و سپس که این دختران در شرایط نامناسب روحی قرار داشتند به آنها نزدیک شده و آنها را قانع می کرده است که حملات انتحاری استشهادی انجام دهند تا روحشان تطهیر شود و از ننگ رهایی یابند( Woman Set Up Suicide Bomber Rapes )

3- ماجرای سینما رکس آبادان که به گونه‌ای طراحی شده بود تا کار عوامل ساواک به نظر بیاید در صورتی که بعدا مشخص شد که کار نیروهای مذهبی برای تحریک مردم بوده است.(فاجعه سینما رکس آبادان: جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد )

از این دست وقایع بسیار هستند پس اجازه ندهیم که با انگ « توهم توطئه » اجازه اندیشه کردن در مورد تحلیل ‌ها را بگیرند و اهداف طراحی شده خود را به راحتی پیش ببرند ،بلکه بخواهیم که در مقابل شبهات مطرح شده پاسخگو باشند تا بلکه جلوی این گونه توطئه های طراحی شده برای سو استفاده از احساسات مردم گرفته شود.