واقعبینی، لغتی است که معنای حقیقی آن گنگ و مبهم مانده است و آنقدر به صورت کلیشهای برای القا دید منطقی ِهمراه با عقلانیت به کار برده شدهاست که کمتر کسی به خود جرات داده است که اعتبار آن را زیر سوال ببرد و به بحث بکشد.
بیایید واقع بین باشیم! کدامیک از ایدهها، دستاوردها، ابتکارات و کارهای زیر در زمان خود واقع بینانه بوده است؟
– روشن کردن یک اتاق تاریک با زدن یک کلید
-جابهجایی صدها انسان در هوا توسط یک وسیله غولپیکر
-مسافرت به فضا، قدم زدن انسان بر روی کره ماه
-انتقال دادهها و اطلاعات در کسری از ثانیه در هزاران کیلومتر فاصله
– مبارزه برای دستیابی سیاهپوستان به حقوق برابر با سفیدپوستان که آنان نیز روزی شانس رسیدن به پُست ریاست جمهوری را داشته باشند، در کشوری که سیاهپوستان حقوق انسانی نداشته و تنها برده بودند.
اگر افراد نابغه، نوآور و مبارزان راه روشنایی، واقعبین بودند ما بسیاری از دستاوردهای امروزی بشر در زمینه دانش و فن آوری و حتی پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی را نداشتیم. این موضوع در زمینه زندگی شخصی افراد هم کاملا مصداق دارد که به آن خواهیم پرداخت.
اجتماع و باور کلی رایج، افراد را قانع میکند که واقعبینی یک مسیر مشخص است و اگر شما برخلاف آن باشید، غیرمنطقی، رویاپرداز و دیوانه هستید. معمولا کسانی که شما را ترغیب میکنند که واقعبین باشید میخواهند که شما تعریف آنان را از واقعیت بپذیرید. غافل از اینکه واقعیت مورد نظر آنان، حقیقت محض نیست. بلکه تنها یک باور و عقیده و یا یک زاویه نگاه به یک موضوع خاص است.
آلبرت اینشتن، نابغه و دانشمندی که بیشترین نزدیکی را با منطق و واقعیات علمی داشته، گفته است که از نظر علم ریاضیات واقعیت قطعی نیست و اگر چیزی قطعی باشد، واقعی نیست.[1]
بسیاری از بزرگانی که توانستهاند در دنیا تاثیرگذار باشند یا افرادی که توانستهاند در کارخود بسیار موفق بوده و یا در زندگی شخصی به خواستههای قلبی خود دست یابند و زندگی رضایتمند و خوشبختی داشته باشند کسانی بودهاند که تسلیم واقعبینی نشده و آنقدر شهامت داشته اند یا دیوانه بودهاند که تصور می کردهاند که میتوانند تغییری ایجاد کنند یا برخلاف جو احتمالا بدبینانه محیط خود حرکت کنند و یا رویاهای خود را تحقق بخشند و می بینیم که همانها ثابت کردهاند که این حقیقت است و با خیالبافی ابلهانه و یا کجرویهای هیجانی وسوسه انگیز هم بسیار متفاوت است. (+)
و اما واقعیت اساسا چیست؟ و واقع بینی کدام است؟
برداشت ما از واقعیت، توسط چهار عملکرد ذهن و فکر ما صورت میگیرد که عبارتند از:
1-حواس Sensing
2- شهود Intuition
3-تفکر Thinking
4-احساسات Feeling
دو عملکرد اول از نوع درکی و دریافتی Perceiving و دو مورد بعدی از نوع قضاوتی Judging محسوب میشوند. درک و قضاوت اجزا اساسی برای همه فعالیتهای شناختی Cognitive فکر انسان هستند.
در همه ما این چهار عملکرد وجود دارند، گرچه رابطه بین آنها و شدت و ضعف هر یک از این عملکردها در افراد مختلف، باعث تفاوت برداشتها و قضاوتها در افراد میشود. کارل گوستاو یونگ بر اساس این چهار عملکرد و نیز نوع رفتار برونگرایانه یا درونگرایانه، شانزده تیپ شخصیتی متفاوت را توصیف کردهاست.(+)
معمولا در هر فرد یک عملکرد غالب وجود دارد و سپس یک عملکرد از گروه دیگر به عنوان عملکرد کمکی Auxiliary function است. مثلا در فردی که شهود غالب است. شهود از گروه درکی و دریافتی است، بنابراین یک عملکرد از گروه قضاوتی به عنوان عملکرد کمکی در رده دوم قرار می گیرد مثلا تفکر و عقلانیت. عملکردی که در رده چهارم( آخر) قرار میگیرد عملکرد مقابل عملکرد غالب است. در این مثال عملکرد مقابل شهود که در گروه درکی است، حواس است.
به عنوان مثال افراد شهودی-عقلی برونگرا معمولا باهوش، نوآور، مبتکر و دارای قدرت تصمیمگیری بالا هستند.
حال اگر در فردی عملکرد غالب، احساسات و عواطف و عملکرد کمکی وی حواس باشد. تفکر در رده آخر قرار می گیرد. این افراد خیلی احتمال دارد که رفتار هیجانی بدون خردورزی از خود نشان دهند.
این بحث روانشناختی مفصلی است که قصد این نوشتار وارد شدن به این موضوع نیست بلکه تنها منظور بدست آوردن شناخت ابتدایی از عملکرد ذهن ماست تا بهتر بتوانیم خود و عملکردهایمان را بشناسیم و بفهمیم که چگونه میتوانیم به واقعیت زندگی خود نزدیک شویم.
از این چهار عملکرد، سه عملکرد حواس( درک از طریق حواس پنجگانه)، احساسات و عواطف، و نیز تفکر و عقلانیت به خوبی شناخته شده و برای اکثر افراد قابل درک و ملموس هستند. آنچه که کمتر شناخته شده، مبهم مانده و حتی در برخی موارد نفی شده است شهود یا Intuition است. آن را به صورتهای مختلف از جمله شهود، درک آنی، بصیرت، احساس قلبی و.. توصیف کردهاند ولی به نظر من هیچیک از اینها به خوبی نمی توانند بیان کننده آن باشند. گاهی آنقدر کلمات به صورت نابهجا به کار برده شده و دستمالی شدهاند که متاسفانه از محتوای واقعی خود تهی شدهاند، بنابراین من ترجیح میدهم از عبارت «عقلانیت دل» استفاده کنم که به نظرم توصیف حقیقیتری از Intuition است. در زیر توضیح میدهم که چرا «عقلانیت» و چرا «دل».
وقتی در موقعیتی قرار میگیریم بر اساس حواس خود درکی از آن موقعیت بدست میآوریم و سپس با توجه به احساسات و تفکر خود، شرایط رابررسی و آنالیز کرده و با در نظر گرفتن پیامدها نسبت به آن واکنش نشان میدهیم یا تصمیم مقتضی را میگیریم. اما گاهی شما درکی از آن شرایط و وضعیت دارید که کاملا نمیتوانید با شواهد و مستندات بدست آمده با حواستان آن را بیان کنید یا دلایل منطقی و عقلانی برای آن بیاورید و یا حتی با عواطف خود در مورد آن قضاوت کنید. تنها می دانید که این درک و دریافت را داشتهاید. برای همین اکثرا با عباراتی مثل اینکه دلم اینطور بهم می گوید .. یا احساس قلبی ام این است یا حس شهودیام اینطور به من نشان میدهد بیان می شود.
در بسیاری موارد چون ذهن عقلگرای ما انسانها عادت کردهاست که همیشه بدنبال دلیل و مدرک و شواهد باشد و نیز با منطق و ترازوی عقل پیامدهای یک عملکرد را بسنجد، این نوع درک را نفی کرده و حتی در مواردی آن را به اشتباه احساساتیگری توصیف کردهاست. غافل از اینکه « عقلانیت دل» یک نوع عملکرد منحصر به فرد ذهن ماست و شما نمیتوانید با معیارهای دیگر عملکردها آن را بسنجید.
وقتی ما در موقعیتی قرار میگیریم ذهن ما فعالیت خود را شروع میکند و هر چهار جنبه آن شروع به برداشت و ارزیابی و نتیجه گیری از موقعیت می کنند. «عقلانیت دل» ما نیز بر اساس معیارهای خود و نشانههای موجود درکی از شرایط برای ما ایجاد میکند که این درک قابل توصیف با معیارهای شناخته شده توسط منطق روزمره ما نیست، گویی ما آن را به جای اینکه در مغز خود درک کنیم، در «دل» خود دریافتهایم.
و اما برخلاف آنچه که افراد منطقگرا و عقلگرای محض خواستهاند القا کنند که هر چیزی به غیر از مستندات منطقی و عقلی، عاقلانه و واقعبینانه نبوده و احساساتی بودن است، حقیقت نشان داده است که دقیقا افرادی که به دریافت دل خود باور داشته و راه دل خود را دنبال کردهاند بهترین دستاوردها را حاصل کردهاند، پس چه چیز میتواند عقلانیتر از این باشد ؟ به همین دلیل من « عقلانیت دل» را بهترین تعریف آن میدانم.
و اینگونه است که در نوشتار بسیاری از دانشمندان و آزاداندیشان دنیا در طول تاریخ به اهمیت شهود یا «عقلانیت دل» و رها شدن از کنترل همیشگی و وسواس عقل روزمره تاکید شده است.
مطالعات روانشناختی، همراهی شهود با نوآوری و ابتکار را ثابت کرده است.[2] ضمن اینکه نشان داده شده که افرادی که شهود یا «عقلانیت دل» در آنان قوی تر است توانایی بسیار بالایی در پیدا کردن راه حل برای مشکلات و نیز تصمیم گیری در شرایط دشوار دارند.[3]
پس آنچه که سعی شدهاست به عنوان واقعبینی و منطقگرایی به ما القا شود، در حقیقت شکستپذیری Defeatism و یا محدود ماندن در چهارچوبهای از پیش تعیین شده است. چقدر ما راههای مختلف را برای خود و دیگران مسدود کردهایم یا راهی را که « دل» مان به ما نشان میدادهاست فرو گذاشته ایم تنها با گفتن اینکه باید واقعبین و منطقی باشیم. به قول ویل اسمیت « واقعبینی» شایعترین راه منتهی به روزمرگی است. [4]
یکی از واکنشهای طبیعی انسانها، ظاهرا به پایین کشاندن و مایوس کردن کسانی است که ایدههای بزرگ دارند و یا فراتر از چهارچوبها فکر و عمل میکنند. دو دلیل عمده برای چنین رفتاری این است که: 1- اساسا جوامع انسانی تمایل به کنترل انسانها در چهارچوب قواعدی داشتهاند و یکی از بهترین راهها برای کنترل افراد این است که افراد عادت کرده باشند که از قواعد متداول و از پیش تعیین شدهای تبعیت کنند و زیاد متفاوت از آنچه که متداول و عادی است نباشند و نیز به توانمندیهای خود فراتر از روال متداول باور نداشته باشند.
2- بیشتر افراد توانایی و انگیزه چنین رویکرد و عملکردی را که بعضا ممکن است انرژیبَر و مبارزه طلبانه باشد، ندارند و بنابراین سعی می کنند با دید منفیگرایانه خود اینگونه القا کنند که این نوع نگرش و عملکرد اساسا رویاپردازانه و غیرواقع بینانه است ویا با توجه به مصلحت اندیشی* و شرایط جامعه عاقلانه نیست و نه اینکه آنان نتوانند و یا نخواهند!
در بعد روابط شخصی افراد هم در برخی موقعیتها و روابط در زندگی که احیانا شرایط مبارزهطلبانه challenging است و نیاز است که فرد از پوسته خود بیرون آید، شاهد هستیم که افراد « راه دل» خود را فرو میگذارند با بیان اینکه باید منطقی و واقعبین باشیم و حتی در مواردی با ژست یک قهرمان که حتی حاضر است به عنوان « آدم بَده» شناخته شود یا باعث آزردگی خود و اطرافیانش شود بدون توضیح بیشتری صحنه را خالی میکنند و پیش خود توجیه میکنند که راه عاقلانه، منطقی و واقعبینانه را که به صلاح همه بوده انتخاب کردهاند و این تجاربی است که دیگران باید بدست آورند تا به واقعبینی در زندگی برسند!
اما در حقیقت ترس از شکست، یا عدم آمادگی برای ایجاد تغییرات و مواجه شدن با شرایط جدید و شاید مبارزهطلبانه، و یا عدم توانایی در پیدا کردن راه حل در آن مقطع خاص است که فرد را به چهارچوبهای واقعبینی و منطق گرایی برمیگرداند.
گاهی هم هراس از بیرون آمدن از پوسته خود و درک توانمندیها و درخششهای درونی است که مانع از دنبال کردن عقلانیت دل میشود. برای انکه وقتی که بخواهیم راه دل خود را دنبال کنیم این موجب می شود که خود و تواناییهای خود را بهتر بشناسیم. نقب زدن به درون و کشف ابعادی از خود که پنهان بوده و گاه مواجه شدن و کنار گذاشتن تناقضات درونی کار آسانی نبوده و گاهی هراس انگیز است.
هر یک از ما، در طول زندگی با توجه به سن، تیپ شخصیتی، دانسته ها و آموختههای خود نسبت به موقعیتهای مختلف زندگی بر اساس چهار عملکرد ذهن خود واکنش نشان میدهیم و راههایی را میرویم و تجربه کسب میکنیم و به شناختهای جدید دست مییابیم و «اما یک نقطه در زندگی هر فرد هست که تنها با عقلانیت دل است که می توان یک جهش به جلو انجام داد بدون اینکه چرایی و چگونگی آن را حتی کامل بدانیم اما باید قبول کنیم که عقلانیت دل یک حقیقت است.» [5]
در نتیجه باید هر یک از چهار وجه وجودی خود را بشناسیم و بدانیم که اگر هرکدام را در جایگاه درست خود استفاده کنیم بهترین نتیجه را برای ما حاصل خواهند کرد. همیشه آنچه که «عقلانیت دل» به ما نشان میدهد راه درست، واقعی و عقلانی است. برای همین باید آن را تقویت کنیم، به درستی بشناسیم و سپس آن را چراغ راه خود قرار دهیم و بعد با استفاده از تفکر و عقلانیت روزمره و با توجه به درک از حواس و در نظر گرفتن احساسات خود، راه رسیدن به آن را پیدا کنیم.
کسی که راه دل خود را دنبال میکند ممکن است در مواردی لازم شود بر سختیها، مخالفتهای درونی و بیرونی فایق آید، از حاشیه امنیت خود گام را بیرون بگذارد، و حتی در مراحلی از زندگی لازم به طی مراحلی مثل هفت خوان رستم و یا حتی دگردیسی شود اما نتیجه آن همیشه احساس رضایت، توانمندی، بیرون آمدن از پوسته فردی و ارتقا در شخصیت و زندگی و در نهایت شادمانی و خوشبختی است. به تعبیر رهی معیری، گر به خود آیی، به خدایی رسی [6]
برعکس کسی که به خیال خود واقعبینی را برمیگزیند و راه دل خود را فرومیگذارد گرچه بر اساس مصلحت و عقلانیت روزمره راه احتمالا آسانتری را برگزیده اما نتایج آن همیشه به همان آسانی نخواهد بود و می تواند باعث روزمرگی، عدم رضایت، تناقضات درونی و افسردگی بشود.
و اما ما به هم مربوطیم. راههای ما با هم تلاقی میکند، در مقاطعی با افرادی همراه میشویم برای یک مدت یا برای بقیه عمر خود، بنابراین انتخابهای ما و آنچه که مستقیما ما را متاثر میکند، دیگران را نیز به طور غیرمستقیم تحت تاثیر قرار میدهد آنطور که مارتین لوترکینگ به زیبایی میگوید:» من هرگز نمی توانم آنچه که قرار است باشم مگر اینکه تو آنچه که قرار است باشی بشوی و این ساختار به هم پیوسته واقعیت است.» [7]
و چون به همین ترتیب همه انسانها و دنیا به صورت زنجیرهای به هم متصل هستند انتخابها و عملکردهای ما فقط محدود به زندگی خود ما نمیشود، بلکه ما با انتخاب راه درست زندگی خود در شادمانی خود و کل دنیا موثر هستیم همانطور که با فروگذاشتن راه خود و ماندن در چهارچوبهای واقعبینی در غمگین کردن خود، دیگران و دنیا موثر هستیم.
————————————————————————————————————————-
[1] As far as the laws of mathematics refer to reality, they are not certain; and as far as they are certain, they do not refer to reality. «Geometry and Experience», January 27, 1921
[2]. Albert Einstein: Historical and Cultural Perspectives, Dover Publications, July 1997, p. 97. ISBN0486298795 «The workings of intuition transcend those of the intellect, and as is well known, innovation is often a triumph of intuition over logic.»
[3] Klein, Gary. Intuition At Work. Random House, NY, NY. January, 2003
[4] Being realistic is the most commonly traveled road to mediocrity. Will Smith
[5] There will come a point in everyone’s life where only intuition can make the leap ahead, without ever knowing precisely how. One can never know why, but one must accept intuition as a fact.
منتسب به آلبرت اینتشتن
[6] شعر گنجینه دل ، رهی معیری / برداشت از کامنتهای اینجا
[7] Whatever affects one directly, affects all indirectly. I can never be what I ought to be until you are what you ought to be. This is the interrelated structure of reality. Martin luther king, Jr
* در مورد مصلحتاندیشی: مصلحتاندیشی، آفت زندگی و کشور ما
برچسبها: واقع بینی, واقعبینی, شهود, عقلانیت دل
آوریل 26, 2015 در 12:42 ق.ظ. |
رودرانر عزیزم
من رو یادت میاد؟ دایی محسن بالاترین و فرندفید
خواستم بگم که حتمن در جریان هستی که فرندفید تعطیل شد. دوستان اکثرن در توئیتر دور هم هستن. اگر اینجا سر زدیٰ خوشحال میشم اونجا ببینمت. آإرس وبلاگت رو از آیدی بالاترینت برداشتم.