Archive for فوریه 2011

شگـــرد جمهوری اسلامی: نفـــوذ و تخریب از درون

فوریه 17, 2011

در طول تاریخ ایران مورد حمله‌‌ی اقوام و کشورهای زیادی قرار گرفته است ولی تفوق هیچ از این اقوام بیگانه بر ایران موجب نابودی ایران نشد. حتی ایران تنها کشوری است که پس از حمله اعراب، با وجود مجبور شدن به پذیرش اسلام، هیچگاه جزو دنیای عرب نشد، در حالی که کشورهایی با تمدن تاریخی مثل مصر، سوریه و لبنان هم با تغییر زبان به عربی اکنون جزو دنیای عرب محسوب می‌شوند. ایران با پذیرفتن چیزهایی از زبان و فرهنگهای وارد شده آنها را در خود حل کرده و استوارانه به راه خود ادامه داده است.
آنانی که هیچگاه نمی‎‌توانستند یک ایران قدرتمند و مستقل را تحمل کنند با مرور تاریخ به این نتیجه رسیدند که تنها راه ضربه زدن به ایران از درون است. جمهوری اسلامی حکومتی است که با استفاده از نقاط ضعف تاریخی و مذهبی ما در ایران تشکیل شد و هدف آن تنها تضعیف و نابودی تمدن و فرهنگ ایرانی بوده است. کما اینکه هم پیمان جمهوری اسلامی حسن نصرالله با خوشحالی اعلام میکند اکنون دیگر ایران اثری از تمدن و فرهنگ ایران باستان ندارد و جزو دنیای اسلام است!
تمام سیاست‌گذاری‌های این حکومت در جهت تضعیف موقعیت ایران و دشمنی با زبان، فرهنگ،تاریخ و حتی منابع طبیعی ایران بوده است.از بعد سیاسی درگیر کردن ایران به یک جنگ فرسایشی هشت ساله که بسیاری از جوانان مملکت را به کشتن داد و ضررهای اقتصادی،سیاسی و اجتماعی بیشماری را به کشور تحمیل نمود. ضمن اینکه حتی پس از پایان جنگ همیشه با موضع گیری های سیاسی احمقانه و خائنانه خطر جنگ را مانند شمشیر دامکلوس بالای سر کشور نگاه داشته اند.
از نظر فرهنگی، دشمنی آنان با آداب تاریخی و فرهنگی ایران مانند روز روشن است از دشمنی با آثار ادبی مانند شاهنامه فردوسی تا تصمیم گیری ها و پروژه هایی که به طرز عجیبی موجب تخریب و صدمه زدن به آثار باستانی و ملی ایران شده و می‌شوند.
بر شمردن تمام موراد این اقدامات ضدانسانی و ضدایرانی از حوصله این نوشتار خارج است و اما جمهوری اسلامی از همان بدو استقرار با توجه به اهداف خود، می دانست که مردم اصلی ترین دشمن آنان هستند پس از همان ابتدا برای کنترل مردم برنامه ها و سازماندهی هایی را تدارک دیدند. اول از همه با شناسایی و جذب افراد فرومایه که دچار عقده ها وخشم های فروخورده هستند و یا افرادی که بدنبال منافع شخصی به هر قیمتی هستند و تطمیع آنان، نیروهای خود را سازماندهی کرده و به صورتی این نیروها را در همه قسمتها و نهادهای اجتماعی مستقر کردند از دانشگاه، ادارات، کارخانه ها، موسسات، حتی مجتمع های مسکونی و فراتر از آن حتی در مجتمع های مسکونی اقلیتهای مذهبی نیز یک یا دو خانواده خود را سکنی دادند!
به این ترتیب جو عمومی جامعه و کوچکترین تحرکات واحدهای اجتماعی را زیر نظر داشته و برای آنها برنامه ریزیهای تخریب، مهار کننده و سرکوب کننده اجر کردند.
و اما با گذر زمان و آگاه شدن نسل جوان و خسته شدن مردم از شرایط روز افزون محدود کننده دیگر حضور نیروهای خودی بسیجی و حزب اللهی برای کنترل مردم کافی به نظر نمی‌رسید. بنابراین هدف بعدی نفوذ در اپوزیسیون و یا حتی حمایت از اپوزیسیونهای نمایشی و فرومایه و در وهله بعدی تشکیل اپوزیسیون خودی بود. برای این در سطح اول به صورت غیرمستقیم حمایت مالی از برخی از تلویزیونهای لس آنجلسی و سپس در مرحله بعد نیروهای تربیت شده و روشنفکران مذهبی و یا دانشجویان بورسیه می توانستند با ژست مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی مذهب به عنوان ستون پنجمی در اپوزیسیون عمل کنند و تفکر مردمی که به اپوزیسیون تمایل پیدا می کردند را کنترل کنند و جهت دهند. و در نهایت به عنوان تخلیه انرژی مردم آنچنان که همچنان چهارچوبهای نظام حفظ شود سعی کردند یک اپوزیسیون از نیروهای خودی بوجود آورند که خنثی کننده افکار افزاینده سکولاریسم خواهی در جامعه باشد.
همه این سیاستهای پیچیده، مسلما کار مردم ایران را در مقایسه با دیگر کشورهای دیکتاتوری و تمامیت خواه که در خاورمیانه وجود دارد بسیار مشکل تر خواهد کرد اما مردم و جوانان ایران هم به خوبی نشان داده اند که روز به روز سیاستهای ضدمردمی حکومت برای آنان آشکارتر می‌شود و در نهایت این مردم خواهند بود که پیروز نبرد میان خدعه و نیرنگ و خیانت جمهوری اسلامی با آزادی و انسانیت و فرهنگ مردم ایران خواهند بود

————————————————————————————————————————-
آدرس مطلب در سایت سکولاریسم نو http://www.newsecularism.com/2011/02/18.Friday/021811.Roadrunner-IRI-penetrating-amongst-opposition.htm

مســـوولیت‌پذیری کلیـد پیشـرفت و دموکـــراسی

فوریه 15, 2011

یکی از خصوصیات یک جامعه مدنی متمدن پیشرفته این است که مردم در همه سطوح دارای حس مسوولیت پذیری بوده و در مورد نحوه عملکرد و رفتار خود پاسخگو هستند. این شامل همه افراد آن جامعه از مسوولان رده بالا تا افراد عادی و در همه موقعیت ها و روابط، از روابط سیاسی و اجتماعی تا روابط شخصی هم می شود. این دقیقا همان چیزی است که در اکثر کشورهای در حال توسعه و جهان سوم بخصوص کشورهایی که تحت آموزه‌های مذهبی اسلام بوده‌اند کمتر دیده می‌شود. فرد از کودکی به جای اینکه فراگیرد که مسوولیت و عواقب کارهای خود را بپذیرد و در مواجه با مشکلات، اشتباه احتمالی خود را پذیرفته و به صورت منطقی دنبال راه حل و راه کار بگردد، اکثرا یاد می‌گیرد که فرافکنی کرده و دنبال دست‌آویزی برای تسکین ناراحتی خود باشد و دنبال فرد دیگری باشد که بتواند تصمیمات سخت و مسوولیت‌دار را از او تقلید کند. درنتیجه چون در طول زندگی اساسا فکرش برای تصمیم‌گیری و مسوولیت آموزش ندیده است این کارها برایش بسیار سخت و تنش‌زا بوده ترجیح میدهد پیرو و دنباله‌رو باشد و این دقیقا همان سیکل معیوبی را بوجود می‌آورد که خواسته چنین تعالیم و سیستمهایی است که افراد دنباله رو باشند بدون هیچگونه پرسشگری و فردی که در راس قرار دارد فرمانده بدون چون و چرا و بدون پاسخگویی باشد. اینها شرایطی است که زمینه دیکتاتوری را در این کشورها هم کاملا مهیا کرده است.
در ایران هم با وجود اینکه در برخی دوره ها بخصوص با عرفان گرایی تلاشهایی شده است تا آموزه های غیرعقلانی مذهبی شکل منطقی‌تر و یا ملاطفت آمیزتری به خود بگیرند اما نه تنها مشکل اینگونه رفتارها را حل نکرده است بلکه حتی شکل احساسی تر و قابل پذیرش‌تری به اینگونه رفتارها داده شده و نتیجه اینکه این رفتارها در جامعه نهادینه شده و فرهنگ جامعه را تشکیل داده‌اند که متاسفانه ریشه بسیاری از نابسامانی‌های اجتماعی، سیاسی و حتی فردی ای است که جامعه ما با آن مواجه است.
رابطه هایی که در سطوح مختلف و در بین افراد مختلف جامعه در کشور ما وجود دارند با آنچه که باید در یک جامعه مدنی وجود داشته باشد تفاوتهای اساسی دارند و نقطه مشترک همه آنها این است که فرد در اینگونه روابط مسوولیت پذیری نداشته و همچنین پاسخگوی رفتار و عملکرد خود نیست. در اینجا به چندین نمونه از روابط موجود اشاره می‌کنم :

1- رابطه مرید و مرادی به جای رابطه‌ی هوادار پرسشگر و رهبر پاسخگو

چنین رابطه‌ای بین یک رهبر سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی و هوادارانش وجود دارد. به طور منطقی هر فرد چنین گروه یا جامعه‌ای باید به صورت مسوولانه پرسشگر بوده و خواهان بهبود عملکرد آن جامعه یا گروه باشد و رهبر هم با داشتن چنین رفتاری پاسخگوی عملکرد خود بوده و بین رهبر و هواداران تعامل فعال وجود داشته باشد اما در جامعه ما اکثرا چنین رابطه ای به صورت مرید و مرادی و عبد و معبودی در آمده و افراد هوادار فقط به صورت مقلدان مسخ شده رفتار کرده و از طرف دیگر رهبر، فرمانروای بدون چون و چرایی است با هاله تقدس و بزرگی خداگونه که در مقابل هیچ کس و هیچ چیز پاسخگو نیست.

2-رابطه لوطی و نوچه‌هایش به جای رابطه مدیر کاردان و کارکنان مسوول

در شرایط منطقی در هر فعالیت گروهی از محل کار تا فعالیتهای گروهی اجتماعی و تفریحی و.. افراد رابطه محترمانه متعادل در گروه دارند تا به هدف مورد نظر فعالیت آن گروه، انجمن، شرکت، موسسه و …. دست یابند. ممکن است افراد بر اساس شایستگی و کاردانی و تجربه مسوولیتهایی در گروه به صورت مدیر، معاون و غیره داشته باشند. اما در یک جامعه بیمار این رابطه به صورت رابطه‌ی بین لوطی و یا حتی در مواردی گنده لات با نوچه هایش تعریف میشود. باز هم نوچه ها رفتار مسوولانه ندارند بلکه تابع و مجیزگو هستند و لوطی تصمیم گیرنده‌ای است که مسوولیتی در مقابل دیگران نداشته و فقط لطفش میتواند شامل حال نوچه هایش شود و نوچه ها برای کسب لطف و مرحمت لوطی تلاش می‌کنند که فرمانبران خوبی باشند.

3-رابطه اوستا و شاگرد به جای رابطه استاد و دانشجو


دریک سیستم آموزش علم، فن، حرفه و هنر رابطه معلم ، آموزگار، استاد با فرد دانش آموز یا دانشجو باید یک رابطه کنشگرانه باشد. استاد ذوق آموختن را در فرد بوجود بیاورد، تعقل و پرسشگری و پیدا کردن ایده ها و راهکارهای نوین را تشویق کرده و آموزش دهد و خود نیز در حال پیشرفت و آموزش بیشتر باشد. اما در جامعه ما که بیشتر به صورت سنتی اوستا- شاگردی است. از کنشگری خبری نیست. شاگرد گیرنده و حفظ کننده اطلاعات به صورتی است که به او گفته می‌شود. رابطه پویا نیست بلکه ایستا و حتی در مواردی واپسگرایانه است. گاهی حتی شاگرد برای اینکه نظر مساعد اوستا را برای تعلیم نکات بیشتر جلب کند مجبور به انجام دادن خدماتی است. در هر حال این گونه آموزش کمتر جایی برای پیشرفت و فضا دادن به ایده‎های جدید و بکر می‌گذارد

4-رابطه ناز و نیاز به جای همراهی عاشقانه

و اما عدم مسوولیت پذیری تنها شامل روابط اجتماعی و گروهی نمی‌شود بلکه حتی در خصوصی ترین لایه‎های زندگی نیز نمود پیدا می‌کند. رابطه خصوصی افراد که در جوامع پیشرفته با احترام به فردیت و انسانیت طرفین شکل می ‌گیرد و هر دو طرف می‌دانند که مسوولیتهایی در رابطه دارند و باید همراه و همدوش هم در زندگی باشند و در شکوفایی عشق و زندگی شان کوشا باشند. در جامعه ما در بسیاری شرایط روابط بر اساس حساب و کتاب های مختلف از جمله نیازهای اقتصادی و عاطفی و … شکل می گیرند. در بهترین شرایط که طرفین رابطه عاشقانه با هم دارند باز هم رابطه عاشقانه کمتر به صورت همراهی و کنش و واکنش متقابل است بلکه به صورت ناز از معشوق و نیاز از عاشق تعریف می‌شود نتیجه اینکه رابطه های آتشین نیز بعد از اندک زمانی تبدیل به رابطه‌هایی سرد و سرخورده و ناامیدکننده می‌شوند.

نتیجه اینکه هر کدام از ما در مقابل خود، دیگران و جامعه خود مسوول هستیم و اگر بتوانیم این فرهنگ مسوولیت پذیری را در خود بوجود آورده و در جامعه مان ترویج کنیم موثرترین و استوارترین گامها را به سوی پیشرفت و دموکراسی و خوشبختی برخواهیم داشت.